1394-01-15 11:03
1773
0
12761
نوروز در کنار شهدا؛

دل نگاری های یک خبرنگار از سفر کاروان بسیج رسانه گلستان به سرزمین نور

هشتم فروردین ۱۳۹۴ اولین کاروان اصحاب رسانه گلستان به سمت مناطق جنگی جنوب حرکت کرد . این نوشته دل نگاریهای یک خبرنگار از مبدا تا مقصد این سفر است .

به گزارش گلستان ما به نقل از قابوس نامه، ساعت ۱۳ روز ۸ فروردین است و اتوبوس برای نماز و ناهار در نزدیکی بروجرد ساعتی را توقف می کند.

همه به سوی مسجد می روند و نماز خوانده می شود و بعد هم ناها ر اما گلدسته های غریب با بنایی قدیمی آنطرف تر نظرمان را جلب می کند .پشت ساختمان به سمت ماست و در کنارش مزاری از درگذشتگان این روستا.

???????????????????????????????

???????????????????????????????

به سمت بنای قدیمی می روم آنجا امامزاده ای است که دیگر مسافران در آن در حال زیارت هستند و انگار تنها ما دیر متوجه آن شدیم.

وارد امامزاده که می شوی در برابرت دو ضریح سبز رنگ توجه تو را جلب می کند.

???????????????????????????????

پیرزنی در حال توضیح دادن به مسافران است از او می پرسم اینجا کجاست؟

پیرزن با همان لهجه لری که دارد می گوید اینجا روستای “ولیان” است در سه فرسخی بروجرد.

???????????????????????????????

از او درباره این امام زادگان می پرسم،  لوح های چوبی  را به من نشان می دهد که شناسنامه این امامزادگان است و همزمان می گوید “این یکی خدیجه خاتون و آن یکی سلطان احمد خواهر و برادر و از فرزندان امام محمد باقر هستند.”

چند تایی عکس می گیرم و به سمت همسفران میروم تا آنها را از وجود این امامزاده که علاوه بر ارزش معنوی آن ، ظاهر قدیمی و دیدنی دارد مطلع سازم.

ماز ،ناهار و زیارت ، وقت تمام شد و کاروان دوباره به راه خود ادامه می دهد.

کم کم هوا در حال تاریک شدن است و ما به ایستگاه اول یعنی دوکوهه می رسیم توقف چند دقیقه ای و صرف چای صلواتی به یاد روزهایی که رزمندگان قبل از عملیات ها و اعزام به مناطق در این مکان توقف  داشتند.

rahbasij1

IMAG0034

توقف ما چندان طول نمی کشد و بعد از گرفتن یک عکس یادگاری با اصحاب رسانه دوباره به سمت اتوبوس می رویم و اینبار به سمت محل اسکان.

rahbasij4

محل اسکان ما پادگان شهید کلهر نام داشت درست در مقابل پادگان دوکوهه.

در آنجا مستقر می شویم . تعدادی از خبرنگاران در تلاش هستند تا اخباری از این کاروان به رسانه های خود مخابره کنند اما بخاطر شرایط خاص و نبود امکانات این امر محقق نمی شود احساسمان می گوید قرار نیست با درگیر کار شدن ، از شهدا فاصله بگیریم و این احساس خوبی بود که نبود امکانات و دیر شدن ارسال اخبار را برایمان بی اهمیت می کند.

ساعتی از نماز و شام گذشته و من فکر می کردم بعد از ۲۴ ساعت نشستن در اتوبوس و پیمودن  راه طولانی گلستان تا خوزستان دیگر کسی نای نشستن و حرف زدن نداشته باشد اما تا پاسی از شب دختران خبرنگار از تجربه های قبلی سفر خود به جنوب می گویند و از تجربه هایی که در این سفر کسب خواهند کرد .

مسئول گروه اعلام می کند فردا ساعت ۶ و سی دقیقه صبح حرکت به سمت اولین یادمان خواهد بود جایی که به گفته راننده ۲۰ سال است کاروانی از گلستان به آنجا اعزام نشده است ” شرهانی ”

چندین بار است به این مناطق سفر می کنم ولی با شنیدن نام “شرهانی ” این احساس که این بار با دفعات پیش متفاوت است در من قوت می گیرد.

ساعت نزدیک هفت است و اتوبوس به سمت شرهانی حر کت می کند، راوی در حال روایتگری است و از شرهانی به نام بقیع یادمانها نام می برد و من که اولین بار است رفتن به شرهانی را تجربه می کنم هیچ تصور خاصی از آنجا ندارم.

???????????????????????????????

قطعا آنجا هم بیابانی است به وسعت تمام دلهای عاشقی که عرشی شدند. اما حال و هوایش را نمیدانم شاید مانند شلمچه ، طلائیه ، فکه ، دهلاویه یا رمضان و … باشد. نمیدانم و فقط دوست دارم غربت این صبح و این تجربه را بنویسم .

اتوبوس همچنان در حرکت و صدای زیارت مخصوص امام رضا (ع) در آن پیچیده است و ما همزمان زیارت دو مشهد را تجربه می کنیم ” مشهد الرضا و مشهد الشهداء”

“شرهانی ” این کلمه ای است که روی تابلو در مقابلم می بینم و این یعنی رسیدیم .

IMAG0042

راوی می گوید اینجا در برنامه بازدید های ما نبوده و این عنایت شهداست که نصیب این گروه شده است.همه پیاده می شویم و بعد از تجدید وضو به سمت کلبه یا سنگر، زیارتگاه نمیدانم به چه شباهت دارد اما می دانم روزی معراج الشهدا بوده است می رویم.

IMAG0052

IMAG0051

مکانی دنج که انسان را به فکر کردن به تمام خانواده های شهدا وا می دارد و روایتگری آقای مهاجر راوی کاروان بسیج رسانه این احساس را تقویت می کند که نه به خود که فقط به مادران و پدرانی فکر شود که در انتظار بازگشت حتی یک تکه از استخوان  فرزند، عمرشان تمام شد.

1 (1)

ساعت نزدیک ۱۱ است دلم نمیخواهد از اینجا برویم یک لحظه اطرافم را نگاه می کنم کسی از کاروان ما نیست و همه رفته اند.

به سمت اتوبوس می روم و با شرمندگی تمام می بینم که گروه منتظر من است. البته مسئول گروه من را از شرمندگی درمی آورد و بخاطر اینکه حق الناس به گردنم نیفتد طبق قرار قبلی جریمه ام می کند.

ساعت ۱۱ است از شرهانی خارج می شویم. سکوتی که در اتوبوس حاکم است گویای این است که فقط جسم هاست که از آنجا دور می شود.

سید کاظم راننده اتوبوس هم خود یکی از تجربه های جدید این اردو است . راننده ای که بیشتر لیدر گروه است تا راننده و گاهی او ست که می گوید کجا بریم و کجا نرویم!

مرز شوخی و جدی سید کاظم را هم  اصلا نمی شود تشخیص داد ولی قلب مهربانی دارد. گاهی هم بخاطر شناخت کامل از مناطق، راوی می شود و نکاتی را می گوید که برای راوی کاروان هم جالب و شنیدنی است.

اینکه بگوییم سفر واقعا متفاوت بود بیراه نگفته ایم چون رفتن به کانال کمیل و نهر خین که تا حالا فقط اسمش را شنیده بودم و اصلا در سین برنامه های ما هم نبود خود گویای این تفاوت است.

به فکه می رویم و آنجا مادری تصویر فرزندش را در دست گرفته و بر روی رمل ها رو به ما در حرکت است وقتی یکی از خبرنگاران به سمتش میرود و از او می پرسد شما به عنوان مادر یک شهید چه انتظاری از جوانان دارید می گوید” من نباید بگویم جوانان خود می دانند که شهدا برای چه رفته اند و چه می خواهند.”

???????????????????????????????

هنگام بیرون آمدن از یادمان فکه خبرنگاران و دوربین ها را می بینی که در حال ثبت این واقعیتند که اینجا نسل های انقلاب با هم فاصله ای ندارند.

546d-1

قرار گرفتن این مادر شهید بر سر راه ما ، بازدید از کانال کمیل و روایت اینکه جوانان این سرزمین چگونه لب تشنه پرکشیدند و یا نهر خین و به تعبیر راوی نهر خون باروایت گری محمد احمدیان ، کسیکه فقط بعد از چند ماه از تولد ۱۲ سالگی خود در جنگ و مناطق جنگی حضور داشته است و روایت گری اش که امیر علی کودک سرشار از نشاط گروه ما را هم به دست بوسی و گریه وا می دارد‍! به نظر من بی انصافی است که به همه اینها تنها به عنوان یک اتفاق معمول نگاه شود!

???????????????????????????????

???????????????????????????????

???????????????????????????????

???????????????????????????????

شب دوم و اسکان در دانشگاه فنی شهید چمران در اهواز ،باران شدید در حال باریدن است و آسمان تا صبح بغض خود را خالی می کند.

صبح به سمت طلائیه می رویم  جایی که پس از هر باران ذرات خاک آب را دست به دست می کنند و تا چشم کار می کند آب های سرگردان را می بینی شاید چون این آب روزی به یاران حسین(ع) نرسید خاک هم آن را قبول نمی کند.

???????????????????????????????

???????????????????????????????

روایتگری کاروان ما تمام میشود و هر کس در گوشه ای با شهدا خلوت کرده است اما صدای راوی کاروان دیگر از دور به گوش می رسد.راوی می گوید:” من بچه آبادانم ، جنگ یعنی پدر و ماردم یعنی همه چیزم اما برای خیلی ها این روزها جنگ شده پاورقی وتنها می گویند روزی در ایران جنگ شد و نقطه سر خط…”

???????????????????????????????

احساس می کنم این جمله خطاب به من  گفته شد تا قلمم همواره به یاد داشته باشد جنگ فقط یک جنگ ساده نبود.

یادمانهای رمضان و شلمچه مقصد بعدی ماست این مکان ها هم مانند همیشه حال و هوای خود را داشتند و احساس خوبی که هنوز هم با آوردن نامشان تداعی می شود.

???????????????????????????????

???????????????????????????????

???????????????????????????????

توقفگاه بعدی ما حسینیه امام محمد باقر(ع) در شهر خرمشهر است. قرار است شب را اینجا بمانیم و باز یک خبر خوب دیگر به ما می دهند.

راوی می گوید قرار است سید منصور حسینی برادر سید زهرا حسینی صاحب همان کتاب معروف “دا” به اینجا بیاید و برایمان روایت جنگ را بگوید او همچنین می گوید عباس صالحی خادم اینجا هم همرزم بهنام محمدی است و بعد از نماز او هم از جنگ خواهد گفت.

روایتگری تمام می شود و من و دوستان خبرنگارم ساعتی را با سید منصور حسینی به گفتگو می نشینیم و به قول خودمان مصاحبه ای با یک یادگار جنگ انجام می شود.

???????????????????????????????

صبح روز یازدهم فروردین است و آخرین روز حضور ما در خوزستان . بالاخره توانستم یک گزارش تصویری از سفر را در سایت منتشر کنم و دوباره سوار بر اتوبوس و اینبار حرکت به سوی اروند.

بازدید از اروند هم انجام می شود و راوی روایت نبرد با این رود وحشی و چگونه رامِ ایمانِ رزمندگان شدن آن را روایت می کند.

???????????????????????????????

???????????????????????????????

???????????????????????????????

شمارش معکوس سفر، آغاز شده است . برای اقامه نماز و صرف ناهار دوباره به حسینیه می رویم و بعد حرکت به سوی پادگان محمودوند که ایستگاه آخر در خوزستان است.

اینجا هم معراج الشهدا است و شهدای تفحص شده را به اینجا می آورند. به زیارت شهدا می رویم و هر کس گوشه می نشیند و با شهدا وداع می کند.

IMAG0133

محمودوند ایستگاه آخر است و کاروان بسیج رسانه گلستان اولین تجربه حضور در راهیان نور را در سفری خاص تجربه می کند و ما به قصد بازگشت سوار اتوبوس می شویم تا روایتگر دیده ها و شنیده های خود در رسانه هایمان باشیم.

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.